بازداشت در بازار مسکو
با خوشخیالی غربی دم و دستگاه فیلمبرداری را برداشتیم و راه افتادیم.
میخواستیم با اهالی بازاری در حومۀ جنوبی مسکو دربارۀ حال و هوای اقتصادی روسیه صحبت
کنیم. از تاکسی پیاده شدیم و یکراست سراغ بخش پاسبانی بازار را گرفتیم تا اجازۀ فیلمبرداری
در محدودۀ بازار را بگیریم. پاسبان جوانی که ما را با آن همه تجهیزات تلویزیونی دید
دستپاچه شد. به پاسبان ارشد زنگ زد. او هم که آمد، به یکی دیگر زنگ زد. گفت «بیبیسی
با تجهیزات حرفهای فیلمبرداری آمده بازار. چه کار کنیم؟» از آن سوی خط شنیدم که میگفت:
"نگهشان دارید." نام بیبیسی در فضای بازار پیچید و تماشاگرانی را جمع
کرد. در نهایت تعداد افرادی که آمده بودند به پرسش ما پاسخ دهند، پنج نفر شد. سرانجام
قرار شد پاسخ ما را «دفتر مطبوعاتی» بازار بدهد.
از راه پرپیچ و تاب و دراز از میان رستههای بازار ما را به دفتر مطبوعاتی بازار بردند. در سنگین دفتر مطبوعاتی را که پر از افراد نظامیپوش بود ، پشت سر ما بستند. پشت اونیفرم نظامیپوشها با حروف زرین واژه "ویتیاز" (شوالیه) نوشته شده بود. مرد خوشبرخورد شخصیپوشی وارد شد تا ما را از سردرگمی رها کند. بعد از عکسبرداری از ما و ثبت مشخصات اسناد رسمی گفت:
از راه پرپیچ و تاب و دراز از میان رستههای بازار ما را به دفتر مطبوعاتی بازار بردند. در سنگین دفتر مطبوعاتی را که پر از افراد نظامیپوش بود ، پشت سر ما بستند. پشت اونیفرم نظامیپوشها با حروف زرین واژه "ویتیاز" (شوالیه) نوشته شده بود. مرد خوشبرخورد شخصیپوشی وارد شد تا ما را از سردرگمی رها کند. بعد از عکسبرداری از ما و ثبت مشخصات اسناد رسمی گفت:
«ببینید، شما اگر بخواهید در سطح بازار فیلمبرداری کنید، ما باید شرایط
را برای شما مهیا کنیم و محافظ هم در اختیارتان بگذاریم. آخر نمیشود که همین طوری
سرزده بیایید و فیلمبرداری کنید. باید اول به نشانی مدیریت بازار نامه بفرستید و اگر
درخواست شما پذیرفته شد، با خیال راحت بیایید و کارتان را انجام دهید.»
گفت پاسخ به درخواست ما دستکم ۲۴ ساعت به درازا میکشد. گفتیم پس اجازه دهید برویم و آن نامه را برایتان
بفرستیم. گفت حالا که تا اینجا آمدهاید تشریف داشته باشید...
من که در آغاز به فیلمبردارم شوخیآمیز میگفتم که ظاهراً بازداشت شدهایم،
اندک اندک فهمیدم که پر بیراه نگفته ام. ما که آمده بودیم از مسئولان بازار اجازۀ
فیلمبرداری بگیریم بازداشت شده بودیم. و محل نگهداری ما «دفتر مطبوعاتی» نبود. بخش
نیروی امنیتی بازار بود. گفتم پشیمان شدیم، دیگر نمیخواهیم در بازار فیلمبرداری کنیم؛
باید برویم که به کارمان برسیم. گفت باید بمانید تا پلیس از راه برسد. پرسیدم چه ربطی
پلیس به این ماجرا دارد؟ ما که مجرم نیستیم و میخواهیم برویم. تبسم معناداری کرد و
گفت: اینجا روسیه است!
یکی دیگر که عصبانیتر بود تا دلش می خواست از بریتانیا و آمریکا بد گفت
و از من پرسید که چرا از روسیه بد میگوییم. گفتم وجهۀ روسیه را رفتار و گفتار شما
تعیین میکند که شاهدش هستیم و ربطی به کار من ندارد...
بازداشت ما بیش از یک ساعت طول کشید؛ تا زمانی که دو مأمور پلیس آمدند
و ما را بازپرسی کردند و بار دیگر توضیح دادند که در روسیه اجازه نداریم در اماکن خصوصی
فیلمبرداری کنیم و این بازاز، یک مکان خصوصی است. گفتم ما صرفاً می خواستیم اجازه
فیلمبرداری در این بازار دهها هزار نفری را بگیریم و هیچ کادری از این بازار برنداشته
ایم. سوار خودرو پلیس شدیم که ما را به بیرون از دروازههای بازار رساند و همان جا
ماند تا سایۀ ما از بازار دور شود.
این اتفاق که تنها یکی از چند مورد مشابه است که بر ما حادث شد بیانگر
یک واقعیت بود: میانۀ روسیه با رسانههای غربی شکراب است. و نه تنها مأموران امنیتی
و انتظامی که بسیاری از رانندههای تاکسی هم روی ترش میکنند تا میشنوند که مشتریشان
از بیبیسی است. یادم نمیآید که زمان شوروی شاهد برخورد خصمانۀ مردم عادی با رسانههای
غربی شده باشم. ظاهراً این پدیده از پیامدهای جنگ سرد تازه است.
مثبتترین ارزیابی یک روس از بیبیسی
که طی این سفر شنیدم، از کسی بود که میخواست منصف باشد و گفت: من عاشق برنامههای
علمی بیبیسی هستم، اما از برنامههای سیاسیاش متنفرم.
روسیه، این آمیزه متناقض شرق و غرب، از زمان پتر بزرگ تا کنون گرایش شدید
به غرب داشته که همواره با فرار و انزجار غریب از غرب همراه بوده است.
تضاد و تناقضها در روسیه
تضاد و تناقضها در روسیه
روسیه کشور تناقضهاست که چند مورد آن این روزها به شدت خودنمایی میکند.
مهد سوسیالیسم سرمایهدارکُش دیروز، اکنون پای ثابت فهرست میلیاردرهای
جهان است و امروزه یکی از کاپیتالیستترین پایتختهای دنیا را دارد که در امتداد و
سر و خم هر کوچهاش یک بانک تازه سبز شده؛ هر کدام با نامی دیگر که گویی هر کدام یک
شعبه بیشتر ندارد. یک راننده میگفت بیشتر این بانکها عمر درازی ندارند؛ میآیند،
میچاپند، میروند.
روسیه، کشور تضادهاست. پیرمرد نامهرسان گذر کنارم ایستاد و سیگار روشن
کرد و از زندگیاش گفت؛ این که یک عمر مربی ورزش بوده و بازنشسته شده و حالا هر ماه
از دولت ۱۸ هزار روبل (۲۵۴ دلار) دریافت میکند که هرچند کفاف زندگیاش
را نمیدهد و او را در عین پیری به کار واداشته، اما کاچی به از هیچی؛ همسن و سالهایش
همین را هم ندارند. سیگارش را دور انداخت و دنبال کارش رفت؛ برای هتل میانهحالی که
هر اتاقش شبی ۱۳ هزار روبل (۱۸۸ دلار) قیمت دارد، نامه آورده بود.
روسیه، سرزمینی است که در آن میشود دریافت چرا لنین، لنین شد و این که
نفرت مرگبار او علیه سرمایه و سرمایهداری از کجا مایه میگرفت. میشود انگاشت که پایههای
آن نفرت را همین تضاد و تناقض زننده شکل داده بود که گویی از مظاهر زشتترین نوع سرمایهداری
است که تناسبی نمیشناسد.
روسیه از سرآمدان جنبش انترناسیونال و همبستگی ملل و پوچی نژادپرستی است.
خاستگاه بسیاری از مدافعان سرسخت حقوق اقلیتهای قومی و نژادی همینجا بوده. این حرف
حساب را کسی میگفت که از شعار «روسیه برای روسها» دفاع میکرد؛ میگفت بیگانهها
آمدند و اوضاع بهم خورد. در کشوری که بیش
از یک هشتم خشکی کرۀ زمین را دربر دارد و حدود ۱۵۰ قوم خرد و بزرگ در آن زندگی میکنند.
امام مسجد که کت و شلوار و کراوات به تن داشت پیش از مصاحبه بلند شد و
عبایی روی دوش انداخت و گفت در روسیه بر خلاف کشورهای غربی حقوق مسلمانان رعایت میشود،
چون اسلامِ روسیه، مذهب بومی و سنتی است. از دیرباز تاتارهای روسیه مسلمان بودهاند.
گفت شمار مسلمانان در مسکو بیش از دو میلیون نفر شده. و بعد افزود متأسفانه برای این
همه مسلمان فقط شش دانه مسجد داریم.
در روسیه دوربینهراسی شایع است. به سختی میشود کسی را راضی کرد که جلو
دوربین ظاهر شود. و اما اگر با دوربین در خیابانها میگردید، هر آن امکان دارد شما
را نگه دارند و بپرسند که از کجا و چرا آمدهاید. نه تنها مأموران پلیس که عابران پیاده
شخصیپوش هم. برایشان مهم است بدانند که دربارۀ کشور آنها به کجا چه خبری را منتشر
میکنید. روسها بسیار دوست دارند بدانند که جهانیان از آنها چه تصوری دارند. و غالباً
انتظار دارند که آن تصور صرفاً مثبت باشد.
و روسیه سرزمینی است که تولستوی و چخوف و داستایفسکی را پرورده که نام
و آثارشان جهان را درنوردیده. با این که هیچ کدام زندگی و مرگ راحتی نداشتهاند.
روسیه همچنان مرموز است. جذاب و فریبا و در عین حال غریب. که گویی درون
خودش هم با نوعی غربت دست و پنجه نرم میکند.
No comments:
Post a Comment