Saturday, July 17, 2021

شبی که هما پر کشید

 

 

درست ۱۰۳ سال پیش در همین ساعات جوخه مرگ بلشویک‌ها به دستور سردمدارشان ولادیمیر اولیانف (لنین) واپسین خانواده سلطنتی روسیه را در شهر یِکاتِرین‌بورگ در غرب سیبری به رگبار بست. تزار نیکُلای دوم و همسرش آلکساندرا و پنج فرزندشان اُلگا، تاتیانا، ماریا، آناستاسیا و آلکسی در خون همدیگر غلطیدند و مردند. به هنگام مرگ اُلگا ۲۲، تاتیانا ۲۱، ماریا ۱۹، آناستاسیا ۱۷ و آلکسی ۱۳ سال داشتند. شاهزاده آلکسی که انتظار می‌رفت روزی به تاج و تخت روسیه برسد، گرفتار هموفیلی بود؛ بیماری‌ای که در بسیاری از خانواده‌های سلطنتی اروپای سده‌های ۱۹ و ۲۰ شایع بود و آلکسی از مادرش به ارث برده بود. 

 

قساوت این جنایت به حدی بود که در دوران شوروی از آن یاد نمی‌شد. و اگر می‌شد، پای لنین در میان نبود و در عوض می‌گفتند با پیشروی تند و سریع ارتش سفید (هواداران سلطنت)، نیروهای بلشویک در منطقه اورال شوروی تصمیم به قتل بدون محاکمه تزار نیکلای و اهل خانواده‌اش گرفتند، چون نگران بودند که ممکن است هواداران خاندان سلطنتی آنها را آزاد کنند. اما در هشت سال نخست، دستگاه تبلیغاتی شوروی بی‌شرمانه در مورد سرنوشت خاندان سلطنتی دروغ‌پراکنی می‌کرد. گفته شد که تزار نیکلای به قتل رسیده، اما همسر و پسرش به خانه‌ای امن منتقل شده‌اند، در ماه سپتامبر ۱۹۱۹ خبر رسمی این بود که انقلابیون دست‌چپی همه اعضای خانواده را کشته‌اند، در ماه آوریل ۱۹۲۲ گفته شد که آنها اصلا به قتل نرسیده‌اند و زنده‌اند... در حالی که همه اعضای خانواده سلطنتی در یک شب و کنار هم زیر رگبار جوجه مرگ لنین جان داده بودند. یوگنی بُتکین (پزشک دربار)، آنا دِمیدوا (ندیمه شهبانو)، آلکسی تروپ (خادم دربار)، ایوان خاریتونف (سرآشپز دربار) هم که خانواده سلطنتی را تا آخرین نفس همراهی کردند، همان‌جا کشته شدند. 

 

در پی انقلاب فوریه ۱۹۱۷ و کناره‌گیری نیکلای از تاج و تخت امپراتوری روسیه دولت موقت خانواده سلطتتی را نخست در حصر کاخ آلکساندر پتروگراد نشاند، سپس به شهر توبولسک سیبری تبعید کرد. بنا به خاطرات بازمانده از دختران تزار، با وجود برخی از محدودیت‌ها زندگی برایشان هنوز رنگ‌وبویی داشت و می‌شد مثلا از پنجره کاخ محل اقامت‌شان به بیرون نگاه کرد و آدمان را دید. پس از رسیدن لنین به قدرت در پتروگراد همین آزادی اندک هم از آنها ستانده شد. آنها در دو نوبت به یکاترین‌بورگ منتقل شدند و در اقامتگاه جدیدشان پنجره‌ها رنگ سفید خورده بود و امکان ارتباطِ حتی بصری آنها با جهان خارج به صفر رسید.

 

خانه‌ متعلق به بازرگانی با نام نیکلای ایپات‌یف بود که بلشویک‌ها آن را به‌زور مصادره کرده بودند تا از آن یک زندان تمامعیار بسازند. آن را رسما «خانه خاص‌منظوره» نامیدند و منظور از آن، همان زندان خاندان سلطنتی بود. تزار و بستگانش اجازه نداشتند از محدوده «خانه خاص‌منظوره» بیرون بروند. حتی اجازه نداشتند از روزنه کوچکی که برای تهویه باز مانده بود به حیاط خانه نگاه کنند. آناستاسیا، دختر ۱۷ ساله تزار یک بار از این روزنه به بیرون سر کشید و سرباز شلیک کرد. اعضای خانواده که بر زبان‌های روسی، فرانسوی، انگلیسی و آلمانی تسلط داشتند، اجازه نداشتند جز به زبان روسی صحبت کنند، چون زندان‌بانان‌شان همان یک زبان را بلد بودند. آنها اجازه دسترسی به لوازم‌شان را نداشتند که در سرای محوطه نگهداری می‌شد. بساط‌شان مدام بازرسی می‌شد و هرچه پول و اشیاء قیمتی یافت می‌شد «برای بقای حکومت شورایی اورال» به یغما می‌رفت. 

 

فرزندان تزار علاقه خاصی به عکس‌برداری داشتند و در واقع هیچ خانواده‌ای سلطنتی در آن دوران به اندازه خاندان رُمانف از صحنه‌های زندگی خود عکس برنداشته بود. هر کدام یک دستگاه عکاسی «براونی» داشتند. در خانه خاص‌منظوره همه دستگاه‌ها و تجهیزات عکاسی مصادره شد. 

 

دور تا دور خانه حصاری به بلندای ۴ متر کشیده بودند تا نه از درون نگاهی به بیرون رسوخ کند و نه وارونه. ظاهرا نگاهی رسوخ کرده بود که دیرتر دیواری بلندتر و محکم‌تر در برابر حصار اول قد کشید. 

 

در نیمه‌شب ۱۷ ژوئیه اعضای خانواده رُمانف و همراهان‌شان را به بهانه اینکه باید به محل امن‌تری منتقل شوند، از خواب بیدار می‌کنند. همه را در اتاقک کوچک زیرزمینی قرار می‌دهند و از آنها می‌خواهند که منتظر ماشین برای انتقال به محل امن‌تر بمانند. متشین از راه می‌رسد، در باز می‌شود و مردان مسلح وارد می‌شوند و همه را در یک آن به رگبار گلوله می‌بندند. پیکرها را در اسید آغشته می‌کنند و در دو گور دسته‌جمعی به خاک می‌سپارند. و بدین گونه حکومتی را آغاز می‌کنند که وعده خوشبختی و دادورزی به آحاد بشر را داده بود. 

 

محل جنایت اکنون از صفحه هستی زدوده شده. در سال ۱۹۷۷ به مناسبت شصتمین سالروز انقلاب ویرانگر اکتبر به دستور حزب کمونیست شوروی خانه ایپات‌یف با خاک یکسان شد؛ ۵۹ سال پس از اعدام فجیع خانواده رُمانف و ۱۴ سال پیش از مرگ خود اتحاد شوروی. 


در سال ۲۰۰۳ در جای خانه ایپات‌یف کلیسای باشکوهی به یاد خاندان رُمانف قد علم کرد. کلیسای ارتدکس قربانیان آن ماجرا را شهدای قدیس عنوان کرد. 



در سال ۱۹۹۸ بوریس یلتسین، رئیس‌جمهور وقت روسیه، اعدام خانواده رُمانف را یکی از شرم‌بارترین صفحات تاریخ کشورش نامید.

 


برای شخص من ابعاد انسانی این قضیه پررنگ‌تر و تکان‌دهنده‌تر از بعد سیاسی آن است. چه بسا «دادخواهانی» که با ارتکاب وحشیانه‌ترین جنایات بشری پنداشته‌اند که در حال اعمار یک جامعه مبتنی بر عدالت هستند. مرور نامه‌ها و یادداشت‌های بازمانده از فرزندان تزار، به‌ویژه چهار دختر او که بزرگ‌تر بودند و مشاهدات جالبی از رخدادهای پیرامون خود داشتند، موضوع را روشن‌تر می‌کند. 


هلن راپارپورت Helen Rappaport، تاریخ‌نگار بنام بریتانیایی در کتاب «چهار خواهر: زندگی باخته دوشس‌های بزرگ رُمانف» (Four Sisters: The Lost Lives of The Romanov Grand Duchesses)با جزئیات ما را با عوالم الم‌ناک آنان آشنا می‌کند. 

 

 


 

No comments: