رسالت «زبان پارسی»
پاسخ به مقالۀ «زبان پارسی:
برای حفظ زبان تاجیکی است یا تخریب آن؟» به قلم رستم مجیدف، «آزادگان»، ۲۹ مارس
۲۰۱۳)
با سپاس از نشریۀ وزین
«آزادگان» و شخص رستم مجیدف که از قضا در گروه «زبان پارسی» هم حضور دارد، برای انتشار
نقدی اینچنین از نخستین شمارۀ مجلۀ «زبان پارسی». به مجلۀ محقر و رایگان ما که از
پول هموندان فرهنگدوست گروه روئیده و هیئت تحریریهاش کسی جز نویسندگان مطالب
شماره نیستند، افتخار دادهاند. خردمندی گفته است: «ویرانگرترین انتقاد بیتفاوتی
است». پس رستم مجیدف ارجمند را میستایم که بیتفاوت نیست. از سوی دیگر، گوستاو
فلوبر میگوید: «کار هر چه بهتر باشد، انتقاد بیشتر را جذب میکند». پس نخستین گام
مجلۀ «زبان پارسی» را هم باید ستود که انتقاد از آن نقل محافل نشریۀ گرانوزنی چون
«آزادگان» شده است. از انتقاد استقبال میکنیم. چون ضامن تقویت و تحکیم است.
به ایرادهای رستم مجیدف که
متأسفانه بسیاری از آنها کهنهاند و بارها بحثش را کردهایم، همینجا یک به یک
پاسخ خواهم گفت.
***
رستمجان به نقل از مطهری میگوید:
«برای از بین بردن یک عقیده مهم نیست به آن خوب هجوم شود؛ کافی است که از آن بد
محافظت شود». به مثل این، امروز از زبان معاصر تاجیکی و پارسی ورارود (یا همان
ماوراءالنهر که سرزمین آسیای میانه است) خیلی بد محافظت میشود. چنین مینماید که
صف محافظان بد آن میافزاید».
ادامۀ نوشته برملا میکند که
قشری از «محافظان بد» ِ زبان، افرادی چون نویسندۀ ارجمند آن مقالۀ انتقادی هستند
که زبان پارسی را با عبارات مغلق «زبان معاصر تاجیکی و (؟) پارسی ورارود» میشناسند
و میشناسانند، بر افراد پایبند به نام اصیل و املای اصیل زبان میتازند و پایبندی
شدید و بردهگونۀ خود به املای روسی را «محافظت خوب از زبان معاصر تاجیکی و پارسی
ورارود» میپندارند که مسلماً مضحک است. یعنی اگر در تشخیص نام زبان مادریمان گیچ
و گول شویم و آن را با عباراتی هفتادمنی تعبیر کنیم و املای روسی را عین مال حلال
رودکینشان بر سینه آنچنان بفشاریم که بر عمق قلبمان بنشیند، از جملۀ «محافظان
خوب زبان» هستیم. و اگر نام زبان مادریمان را فردوسیوار «پارسی» بدانیم، املای
زبان را سیناوار حفظ کنیم (که Платон را افلاطون و Сократ را سقراط نوشته بود) و به سان تمام پارسینویسان دیروز و امروز
تاریخ و جهان «عربی» ъарабӣ را با «ع» بنویسیم، از زمرۀ «محافظان بد زبان معاصر تاجیکی و
پارسی ورارود» خواهیم بود. از رستمجان خواهشمندم سر این نکته اندیشهای ژرف داشته
باشد، تا دریابد که از زاویۀ غلطی وارد موضوع شده و سر و تهِ قضیه را اشتباه گرفته
است.
***
رستم
ارجمند میگوید: «حالا زبان تاجیکی و پارسی را با این نام قبول کنیم یا نه، مسئلۀ
دیگر است».
نه، جان
برادر، عین مسئله و در واقع، مغز مسئله، همین است. آنانی که به گواهی تاریخ گوش
جان سپردهاند و قائل به پارسی بودن ِ زبان مادری ما هستند، آن گسست مصنوعی کرملینمحور
را نپذیرفتهاند. جایی دیگر هم گفته بودم: اگر حتا تمام جهان یکشبه نام رنگ
«سیاه» را تبدیل به «سپید» کنند، ماهیت رنگ سیاه عوض نمیشود و آن همچنان سیاه میماند.
تغییر نام زبان مادری ما که رستمجان در تحمیلی بودن آن هم بیدلیل شک وارد کرده،
سرشت زبان ما را عوض نکرد. شاخ و برگ آن را قیچی زد، اما سرشتش دستنخورده ماند و
آن شاخ و برگ بریده دوباره از شیرۀ آن سرشت، نوش جان میکند و در حال روئیدن است و
هماینک ما شاهد آن رویداد شگرفِ باز جستن روزگار وصل خویش هستیم که مولوی هم میگوید
بهناگزیر اتفاق خواهد افتاد. پس نام زبان ما «هر چه بادا باد!» نیست، بلکه
«پارسی» است. درک این نکته، بسیاری دیگر از گرههای ذهنیای را که دوستم رستم پیدا
کرده است، خواهد گشود. اگر اختلاف دیدگاه ما بر سر این نام است، تمامی بحث را باید
به گونهای دیگر طرح میکرد و میکردیم.
***
حالا اگر
قبول داریم که زبان ما همان زبان پارسی رودکی و مولوی و حافظ و سعدی و احمد دانش و
صدرالدین عینی است، که بعد از یورش سرخ نامی دیگر برایش برگزیدند و بر صاحبان زبان
تحمیل کردند (اتفاقی که سال ۱۹۶۴ در
افغانستان تکرار شد) پس باید از آسیبهای تاریخی وارده به زبانمان در طول دورۀ
استیلای سرخ هم آگاه باشیم. باید برایمان این پرسش وجود داشته باشد که چرا واژۀ
«پرالتار» که در نشان دولتی «جمهوریت خودمختار شوروی اجتماعی تاجیکستان (۱۹۲۹) میبینیم،
در نوشت امروزی ما пролетар (پرالتــَـر) شده است. باید از خودمان بپرسیم که چرا احمد دانش
«پاریس» میگفت و مینوشت («پاتی پاریسی، آن سروقد زهرهجبین...») و حالا افرادی
چون رستم ارجمند و یاران همنظرش Париж (پـَـریژ) مینویسند؟ این تغییر کی، چهگونه و چرا اتفاق افتاد؟
کی دستورش را صادر کرده بود؟ دستور خودی بود یا از صدها فرسنگ دورتر دیکته شده
بود؟ باید برایمان سوال باشد که چرا عنوان روزنامۀ «تاجیکستان سرخ» در پایان دهۀ ۱۹۲۰
میلادی به خط لاتین Tajikistan-i
Surx نوشته میشد، اما به دستور آکادمیسین سمیونف در خط رسمی لاتینمان
تبدیل به Tocikistoni Surx شد. باید
یادمان باشد که تا دیروز واژههای республика (رسپوبلیکا)، округ (آکروگ)، участка (اوچَستکه) جزء لاینفک «زبان ادبی حاضرۀ تاجیک» محسوب میشدند که
آن هم از آسیبهای هولناک یورش سرخ بر زبان ملت بود، که در پایان دهۀ 1980 فرهنگدوستانی
دستبکار کندن این علفهای هرزه شده بودند. آیا به نظر رستم ارجمند، تمام این آسیبها
رُفته و زبان سفته شده؟ مسلماً چنین نیست. این فرایند بازرُستن همچنان ادامه دارد
و تا زمانی ادامه خواهد داشت که درخت زبان پارسی دوباره تناور شود و نوشتههای ما
و شما به زبان مادریمان را نه هفت میلیون که بیش از ۲۰۰ میلیون تن بخوانند و
دریابند.
***
رستم مجیدف
با ذکر «فرق داشتن ِ گویش تاجیکان و پارسیزبانان ورارود از ایران» مینویسد:
«برای
مثال، ما کلمۀ телевизион (تلویزیان) را به همین طرزِ تلفظ و نوشت قبول داریم و استفاده میکنیم.
حالا از ما میخواهند از این نوشت و تلفظ رو تابیم و тилвизюн (تیلویزیون)
را قبول نمائیم. حد اقل میتوانستند شکل در ایران پذیرفتهشدۀ "سیما" را
پیشنهاد کنند.»
خوب بود
اگر رستمجان توضیح میداد که منظور از «ما» کیها هستند. آیا «ما» همۀ تاجیکان را
فرا میگیرد یا افراد پایبند به املای روسی را؟ اگر منظورش از «ما» همۀ تاجیکان
است، آیا بهناخودآگاه تابعیت و ملیت تاجیکی همۀ دستاندرکاران مجلۀ «زبان پارسی»
را لغو کرده است؟ اگر منظورش از «ما» کسان پایبند به املای روسی است، باید میفهمید
که صحبت از املای پارسی است، نه روسی. واژۀ television به زبان پارسی به شکل телевизюн (تلویزیون) آوانویسی
میشود. ما که خودمان را پارسیزبان میدانیم، با چه دلیلی منطقی باید آن را تبدیل
به телевизион (تلویزیان) کنیم، جز این که بیگانگان از ما خواسته بودند؟ حالا که
دست ستم فرهنگی بیگانگان از سرمان دور شده، چه ضرورتی باقی مانده است که غلام یک
دستور ناهمخوان با روح زبانمان بمانیم؟ وقتی که به خط پارسی برمیگردیم (و این
اتفاق خواهد افتاد)، کسانی چون رستم ارجمند چهگونه خواهند دانست که املای این
واژه به پارسی «تویزیان» نیست، بلکه «تلویزیون» است؟
ضمناً،
واژۀ «تلویزیون» در ایران هم «تلویزیون» است. «صدا و سیما» اسم خاص Кумитаи
телевизион ва радиошунавонӣ (کمیتۀ تلویزیون و رادیو) در ایران است. یعنی هیچ کس در ایران از
شما نخواهد خواست که «سیما» را روشن یا خاموش کنید. نام آن دستگاه به پارسی معیار
هم «تلویزیون» است.
اگر رستم و یاران هماندیشش
را این پرسش آزار میدهد که چرا о-ی لاتین در واژۀ television تبدیل به «و» (у) شده، باید بدانند که در بیشتر موارد آن حرف به پارسی у (و) برگردان
میشده و میشود. به «سقراط و بقراط و افلاطون» میشود بار دیگر توجه کرد که پیرو
همین قاعدهاند. و همین طور برعکس، у-ی کوتاه ما به لاتین و روسی o برگردان شده و میشود. نمونۀ بارزش Согд (Soghd) است که همان «سُغد» ِ
پارسی است. اگر دوستان جرأت میکردند و این ایراد ناعلمی را از دانشوران روس میگرفتند
که «چرا у-ی ما را تبدیل به o
کردید؟»، حتماً رسالهای تحویلشان میدادند. و آن گاه شاید باورشان میشد. چون رساله
از مسکو آمده است و استدلال از آن ِ روسهاست. اسفبار نیست؟
***
رستم مجیدف ارجمند به موضوع آبشستۀ
«آبَمه و اوباما» هم اشاره کرده که در این مورد مقالۀ مفصلی در هفتهنامۀ «نگاه»
منتشر شده بود و در همان شمارۀ نخست «زبان پارسی» هم مقالۀ پرمغز اسفندیار آدینه
موضوع را بهخوبی شکافته است. استدلالها را تکرار نمیکنم، چون دوستان مجله را در
اختیار دارند و میتوانند با دقت بیشتر جستار «پارسیانه بگوییم، پارسیانه
نویسیم...» را بخوانند و اگر ایرادی دارند، با ذکر دلیلهای خود عالمانه بگیرند.
اینجا به همین قدر اکتفا میکنیم که املای Barak Obama به زبان پارسی «باراک اوباما» است
و دوستانی که الفبای پارسی بلد هستند، حتمآً میدانند که آن به پیریلیک Борок Убомо برگردان میشود
که از دید صوتیات همخوان و خمخون با پارسی است.
***
اشکال
اینجاست که رستم اصرار دارد نامها و واژههای خارجی را به املای روسی بنویسیم و
به این گمان باطل است که این شیوۀ «محافظت خوب» از زبان پارسی است. چهگونه میشود
با دفاع از املای روسی از زبان پارسی «محافظت» کرد؟ وقتی که در تمام آثار کلاسیک و
امروزی پارسی a-ی لاتین
«آ»ی پارسی محسوب میشود، چرا باید هنجار زبان را شکست و آن را روسمآبانه Оба́мa گفت؟ در زبان پارسی تکیهکلام روی
هجای آخر میافتد، نه یکی مانده به آخر (که تلفظ روسی است). امیدوارم رستم گرامی
تا اینجا دریافته باشد که در حال دفاع سرسختانه از املا و تلفظ روسی است. به چه
دلیلی عقلانی املا و تلفظ روسی را باید «تاجیکانهتر» از املا و تلفظ پارسی
(تاجیکی) بدانیم؟
***
شاید سر
رستم مجیدف را به درد آوردم با این پاسخ طولانی. اما چارهای جز پی گرفتن جستار
در برابر پندار نیست. بهویژه آنجا که میگوید:
«فعالان
گروه... معیار زبان پارسی ایران را دستور قرار دادهاند و دعوت میشود دیگران نیز
همین کار را کنند. اما تا کجا این درست است؟ حالا ما نمیتوانیم بالکل این حجت را
از ایرانیان نسخه کنیم. در حالی که ما واژههایی مثل «درآمد» و «برآمد» تاجیکی
داریم، چرا «ورودی» و «خروجی» عربی را بگیریم؟ یا «کارد» تاجیکی را گذاشته، «چاقو»ی
ترکی را قبول کنیم؟.. بدتر از همه آن است که پیشنهاد میشود وامواژههای روسی را
که به آنها الکی (دیگر) عادت کردهایم، بگذاریم و وامواژههای انگلیسی و فرانسوی
را بگیریم. بله، از یک اجنبی رو گردانیم و رویم نزد اجنبی دیگر. حالا چه فرق
دارد؟!»
فرق این
است که ما بید گفتهایم و رستم ارجمند باد شنیده است.
زبان
پارسی منحصر به چاردیواری قشلاق (روستا)های ما نمیشود، بلکه به فراخنای دشتها و
دریاها هم میرسد و بخش عظیمی از جهان را فرا گرفته است. اکثریت قریب به اتفاق همزبانان
ما آگاه و ناخودآگاه بیانی را پذیرفتهاند که زبان معیار را شکل داده است. زبان
معیار همان زبانی است که بیشترین تعداد فرآوردههای ذهنی به آن آفریده میشود. هدف
از ترویج زبان معیار بیرون جَستن از پشت همان چاردیواری فشلاقها و پر گشودن بر
فراز دشتها و دریاها و بخش عظیمی از جهان است که پارسی آنجا گویشورانی دارد.
«درآمد» و «برآمد» ترجمۀ موبهمو یا گرتهبرداری از вход و выход ِ روسی است و در آثار هیچ بزرگ
پارسیگویی دقیقاً به همین معنی به کار نرفته است. حالا بفرمائید که کدام یکی
اجنبی است کدام خودی؟ از بد روزگار، این واژهها پیش از دستکاری روسها در زبانمان
با معناهایی دیگر حضور داشتهاند. «درآمد» در زبان پارسی همان معنای «عائدات» را
دارد و «برآمد» به معنی «روا کردن» یا «برار کار» است و به همین معنی هم در فرهنگنامههای
کلاسیک پارسی آمده است. حالا اگر در میان جمع عظیمی از پارسیگویان بیرون از
چاردیواری خودمان صحبت از «درآمد و برآمد» به میان آوریم، آیا فهمیده خودهیم شد؟
یا اصلاً مهم نیست که فهمیده شویم؟
***
رستم
گرامی با قاطعیت رشکبرانگیزی حکم میکند که «ورودی» و «خروجی» عربی است، غافل از
این که این واژهها با هیئت پارسیای که به خود گرفتهاند، تنها در زبان پارسی به
این معانی خاص به کار میروند. Вход و выход به زبان عربی «مدخل» و «مخرج» است، نه «ورودی» و «خروجی» که هر دو
برساختۀ پارسیگویان و نتیجتاً پارسی است.
رستمجان
از قاطعیت مفرط کوتاه نمیآید و «کارد» را از ترکیب واژگانی پارسی ایران بیرون میاندازد
و «چاقو»ی پارسی را به ترکان میبخشد. غافل از آن که «کارد» در پارسی ایران هم
کاربرد فراوان دارد، اما معنی آن دقیقتر است و تنها در مورد کارد بزرگ به کار میرود.
و «چاقو» برآمده از «چاک» (پاره، بریده) و پسوند پارسی «-و» پاک پارسی است و ویژۀ
کارد کوچک است. حالا باید دقت در کاربرد واژهها را فدای تعصب محلیای کنیم که
رستم گرامی به نمایش گذاشته است؟ آیا بهتر است به یکی «کارد» و به دیگری «چاقو»
گفت یا عبارات «کارد کلان» و «کارد خرد» را ساخت که در نهایت هیچ کسی هم از آن
عبارات بهره نگیرد؟
***
در ادامه
مینویسد:
«اگر در
محافظت زبان پارسیایم و به این خاطر مجلهای چاپ میکنیم، پیش از همه باید خودمان
زبان خود را پاک کنیم. اگر امکان استفادۀ واژههای پارسی-تاجیکی هست، چرا از وامواژههای
عربی و ترکی و غیره استفاده کنیم؟ حالا ما به کی میخواهیم زبان ناب بیاموزیم که
خودمان به زبان غیر سخن میگوئیم و مینویسیم؟»
شاید
اشکال ریشهای در درک رستمجان از رسالت گروه و مجلۀ «زبان پارسی» باشد که برای
رخنه کردن دیوارها آمده، نه برافراشتن دیوارها و منزویتر کردن تاجیکها در جزیرهای
که گرفتارش آمدهاند. هدف دست یافتن به دوریهاست، نه کوتاه کردن دستها. منظور
گفتن و شنفتن است، نه به گوش خود قصه خواندن. آماج، بازیافتن توانمندی جهانگیر
پارسی است، نه محدود کردن آن به چاردیواری. خواسته، غنیتر کردن پشتوانۀ واژگانی است،
تا بتوان با تکیه بر آن دوباره به پیشرفت علم و فن نائل شد، نه عقیم و نازا کردن
ذهنها. پیشتر هم گفته بودم، اگر دنبال زبان پاک و ناب (عاری از وامواژه) میگردید،
نمونههایش را در میان قبیلههای بیشهزار آمازون خواهید یافت که با جهان بیرونی
هیچ پیوند و داد و ستدی نداشتهاند و شمار لغات زبانشان از ۵۰۰ واژه فراتر نمیرود
و شمارهشان «یک، دو، بسیار، بسیار، بسیار» است.
در جهان
هیچ زبان پیشرفتهای نیست که وامواژگان بسیاری نداشته باشد. توانمندترین زبان
جهان که انگلیسی باشد، ۸۰ درصد واژگانش را مدیون زبانهای دیگر است. دلیل وام
گرفتن واژهها در زبانهای پیشرفته افزودن بر غنای معنایی زبان است. مسلماً تا
جایی که میتوانیم از واژگان ناب پارسی بهره بگیریم، باید چنین کرد. اما در مواردی
یک وامواژه معنایی را القا میکند که واژۀ خودی ندارد. به مانند واژۀ «قلب» که
بحثش را در گروه داشتیم. «قلب» همان «دل» است. اما «قلبشناس» همان «دلشناس»
نیست. قلبشناس، پزشک متخصص عضو مشخصی از بدن است و دلشناس، فردی است که از دل و
احساسات و عواطف کس آگاه باشد. حالا به خاطر تعصب و بیگانهستیزی برخی از دوستان
میسزد که یکی از این معناها را قربانی کنیم و به هر دو «دلشناس» گوئیم؟ میشود
چنین کرد. اما زبان پارسی در نتیجۀ این تعصب ما غنیتری میشود یا بیچارهتر؟
مسلماً دومی پاسخ درست است.
***
داریم به
پایان مطلب نزد یک میشویم، اگر اندکی دیگر حوصله کنید. امیدوارم رستم گرامی به
تمام پرسشهایی که مطرح کرده است، پاسخ درخور بگیرد.
مینویسد:
«در حالی
که «واژهنامک» مجله میان بیشتر از ۶۵ کلمه همگی ۱۵-۱۶ کلمۀ پارسی است و باقی عربی
است، میتوانیم گوئیم که مجله برای آموزش زبان پارسی تاجیکی است؟»
بله، میتوانیم.
البته، رستمجان در توصیف این بخش اغراق را به کار برده و از شمار واژگان پارسی
ناب در آن فهرست کاسته است. اما با توجه به آن چه بالاتر عرض شد، تمام این ۶۵ واژه
مال حلال زبان پارسی است، چون همگی در نوشتههای پارسی شمارۀ یکم مجله آمدهاند و
در زبان روزمرۀ دهها میلیون پارسیگوی جهان به کار میروند. با این تفاوت که برخی
از «محافظان خوب زبان معاصر تاجیکی و پارسی ورارود» گاه زیادی از واژههای عربیای
کار میگیرند که در زبان معیار و زبان مجله کاربرد کمتری دارد یا اصلاً ندارد. به
مانند همین واژۀ «کلمه» که امروزه در تنها در متنهای مذهبی میآید و در سایر بخشها
جای خود را به واژۀ پارسی ناب «واژه» داده است. آنانی که داد و هوار از «عربگرایی»
ِ پارسیزبانان سر دادهاند، غالباً نمیدانند که در زبان خودشان کاربرد وامواژههای
ناضرور بس بیشتر است. پس این ایراد را نمیتوان جدی گرفت.
***
رستم
مجیدف رو به پایان مطلب مینویسد:
«تنها در
صحفۀ اول مجله هشت خطا پیدا شد. در داخل مقاوۀ مجله سال چاپ ۱۳۹۲، موافق سالشماری
ایران، نشان داده شده است و ۲۰۱۳ که موافق تقویم رسمی تاجیکستان است، در قوسین
آمده است. در حالی که ترجمۀ تاجیکی «شاهزادۀ خردکک» اکزوپری هست، برگردان ایرانی
آن را با نام ترکی «شاهزادۀ کوچولو» چاپ کردهاند».
یادآوری
بایسته است که واژۀ «صحفه» سهو است و منظور «صفحه» یا «صحیفه» بوده. شاید هم در
چیدن حروف مطلب این اشتباه رخ داده است. مثل یکی دو مورد خطای املایی دیگر در
بالاتر مطلب رستم مجیدف (به مانند наврӯз به جای Наврӯз (نوروز)، Муттаҳарӣ به جای Мутаҳҳарӣ، ویرگولهای بیجا، омада аст به جای омадааст (آمده است)، بیانسجامی در املای
تشدیدهای عربی چون билкулл (بالکل) در برابر дар сафи... به جای дар саффи... (در صفِ...)، бахшиданӣ (بخشیدنی) به جای бахшуданӣ (بخشودنی)، сирилик به جای сириллик (سیریلیک) و چندی دیگر). آدمی است و جائز الخطا. از رستمجان
خواهشمندم آن «هشت خطا در صفحۀ اول» را برشمارند تا ببینیم از خطاهای املایی بودهاند
یا القایی.
چون مجله
به زبان پارسی و ویژۀ زبان پارسی به دو الفباست، سالشماری آن هم به دو گونه (روسی
و ایرانی) آمده است و نباید برای کس فرهیختهای چون رستم مجیدف ایجاد پرسش میکرد.
در مورد
قصۀ «شاهزاده کوچولو» (که رستمجان بهاشتباه «شاهزادۀ کوچولو» نوشته است): اگر او
دیباچۀ گوشۀ «کودکستان» را میخواند، مسلماً سردرگم نمیشد. مجلۀ «زبان پارسی»
ترجمۀ «شاهزاده کوچولو» به قلم احمد شاملو را منتشر میکند که به همین نام بارها
چاپ شده است. «شاهزادۀ خردکک» برای زبان معیار اندکی خردکک است و گیرایی و رواج
ندارد. و صد البته، «کوچولو» به معنی بچۀ خردسال صرفاً پارسی است و در زبان ترکی
وجود ندارد.
***
سرانجام،
رستم مجیدف با پرسشهای سنگینی متنش را به پایان میبرد: «حالا این مجله برای حفظ
زبان تاجیکی است یا تخریب آن؟ برای نشاندن زبان پارسی بر جایگاه مناسب در
ماوراءالنهر است یا ترغیب گویش ایرانی؟»
با رجوع
به آغاز بحث رستمجان باید خود را از سردرگمی «تاجیکی – فارسی» رها کند که مانع
اصلی در درک مابقی صحبتهاست و به اتهام بهناحق بستن به این و آن میانجامد.
مسلماً مجلۀ «زبان پارسی» برای نشاندن زبان پارسی بر جایگاه مناسب آن در خاستگاهش،
به برکت یاری شمار اندکی از هموندان خیرپیشۀ این گروه، وارد میدان شده است. مجلۀ
گویشی نیست، بلکه معیار است که برای برخی میتواند در آغاز سنگین باشد. این مجله
برای کسانی که به دور از غرض و تعصب میخواهند بر دانستههای خود دربارۀ زبانشان
بیفزایند، گنج شایگان رایگانی خواهد بود. آمده است که بسازد و برافرازد. آمده است
تا همین سوءتفاهمها را برطرف کند.
برای
رستمجان کامگاری میخواهم.