دیروز بر حسب تصادف دو فیلمی را با محوریت موضوع انتقام دیدم: «شنای پروانه» به کارگردانی محمد کارت (ایران، ۱۳۹۸) و «خیلی دوستم داشته باش» (Beni Çok Sev) ساخته محمد آدا اوزتکین (ترکیه، ۱۴۰۰).
شنای پروانه، ماجرای فجیع پروانه (طناز طباطبایی) نام زنی در تهران است که در حال شنا در استخری از او فیلمبرداری شده و ویدئویش در شبکههای اجتماعی دستبهدست میچرخد و به پنداشت خانواده و مردم سنتی محلهاش، باعث آبروریزی و رسوایی شده است. شوهرش هاشم (امیر آقایی) که میگفت به زنش چیزی جز گل نگفته و پروانه تخم چشم و ریشهاش بوده، در اوج غیظ و جنون پروانه را در حضور برادرش حجت (جواد عزتی) میکشد. هاشم به زندان میرود و برادرش حجت برای آزادی او به تکاپو میافتد. در نهایت، ظرف ۱۲۰ دقیقه این داستان، کاشف به عمل میآید که مصیب (مهدی حسینینیا)، یار غار هاشم باعث و بانی ماجرای ویدئوی شنای پروانه بوده، چون میخواسته از هاشم انتقام بگیرد. مصیب که به دست حجت افتاده به کرده خود اعتراف میکند و میگوید که چند سال پیش هاشم چند تنی را گماشته بود تا او را بربایند و به او تجاوز کنند. حجت به داستان مصیب باور نمیکند. مصیب این را هم میگوید که حجت بارها ناآگاهانه برای آنها به صلاحدید برادرش هاشم بار شیشه قاچاق کرده است. حجت در ملاقات بعدیاش با هاشم در زندان با اندکی پرسوجو درمییابد که ادعای مصیب صحت دارد. در نتیجه، او که به نظر میآمد به قصد کشت مصیب را در گاراژ خود زندانی کرده بود، در ازاء مقداری پول مصیب را آزاد میکند. با پول مصیب سه و نیم کیلو شیشه میخرد و در خانه مصیب جاسازی میکند. پلیس به سروقت مصیب میرسد و او را میبرد. یعنی انتقام حجت از مصیب که مسبب مرگ پروانه و اعدام احتمالی برادرش شده بود، به پلیس و دستگاه قضا واگذار میشود. در پایان فیلم حجت به خانوادهاش میگوید که تهیهکننده ویدئوی شنای پروانه را نیافته است.
در کانون داستان فیلم ترکی «خیلی دوستم داشته باش» هم یک مرگ فجیع هست که منجر به انتقام میشود. موسی (سارپ آقکایا) که ۱۴ سال در زندان بوده برای یک روز مرخص میشود تا تحت نظر «سدات»، یک زندانبان کهنهکار (ارجان کِسال) به زادگاهش برگردد و دختر نوجوانش را ببیند. مادر پیرش هم زنده است، اما دیگر موسی را نمیشناسد. زن دومش نوریه (سونگل اودن) از مادر بیمار و دخترش یُنجه (آلینا اوزگچن) نگهداری میکند. در اواسط این داستان طولانی موسی متوجه میشود که آن دختر نوجوان فرزند او نیست، بلکه کسی است که خودش را ینجه جا انداخته است. او نوریه را وامیدارد که اصل ماجرا را برایش تعریف کند و درمییابد که سرکرده گندهلاتهای محله ینجه را به مواد مخدر مبتلا کرده و از بهرهکشی جنسی میکرده. در نهایت جسد ینجه را در خیابان پیدا میکنند که ظاهراً از بیشمصرفی مرده بود. موسی از سدات میخواهد یا او را همانجا بکشد یا بگذارد به محله برگردد تا انتقام دخترش را بگیرد. سدات تپانچهاش را به موسی میدهد، موسی با قنداق تپانچه بر سر سدات میکوبد و او را به زمین میافکند و به محلهاش برمیگردد. در حیاط میکده محله که پاتوق سرکرده لاتها بود، یک مرد سالمند موسی را میشناسد و صدایش میکند و به ضرب گلوله موسی درجا کشته میشود. موسی پیش از ورودش به میکده بیش از ده تن دیگر را به همین منوال میکشد و معلوم نیست که همه آنها را بشناسد. در حالی که از تفنگ ششلولش بسیار بیشتر از هفت تیر شلیک میکند، به مقتولانش ناسزا میگوید که به دختر او کمک نکردهاند. وارد میکده میشود و دو تن دیگر را به همراه سرکرده دارودسته محله از پا میاندازد. پلیس از راه میرسد و موسی را هم میکشد. صحنه پایانی فیلم سدات و همسرش و نوریه و لیلی (بدل ینجه) را نشان میدهد که به پاس یاد موسی سولاک قدح برداشتهاند.
دو رویکرد بتمام متفاوت و متضاد به مقوله انتقام که یکی به پرهیز از ادامه خشونت متمایل است و دومی بهشدت خشونت را تبلیغ میکند و انتقام را شبیه جنگلی ترسیم میکند که آتش که گرفت، خشکوتر یکجا میسوزد.
No comments:
Post a Comment